عدالت
دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم درباره ی کلبه ی متروک وسط باغ درباره ی رودی که تبدیل شده به یک جاده در باره کارگرمعدنی که کارش با سنگ است ودلش ازسنگ نیست در باره مادری که قلبش برای انقلاب می تپد ولی وسعش نمیرسد که یک نوار قلب بگیرد. در باره دختری که دستانش از شدت یخ وسرما بی حس شده است درباره زنی که شوهرش بخاطر نداشتن توان خرید دارو در اغوشش جان باخت. درباره کودکان پابرهنه ای که ریگی در کفششان نیست. در باره خستگی کودک بی خانمانی که از سرما مثل مار به خود می پیچد ودم نمیزند در باره گرسنگان روزه داری که زولبیا وبامیه را فقط از پشت ویترین مغازه ها دیدند . درباره ی چوپانی که برّه اش رادر کوهها گم کرده است. درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امام زاده ی بالای تپّه درباره ی کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد. و درباره ی خودم که چقدر بی فکرم