


اهمیت کتاب ازدیدگاه کتابدارباباحیدر
اسماعیل اسلامی با اشاره به فعالیت های فرهنگی این کتابخانه افزود:کتابخانه عمومی ولیعصر(عج) میتواندنقش مهمی رادرترویج امرکتاب وکتابخوانی بااستقبال اهالی شهرازکتابخانه داشته باشد وازنمازگزاران روزجمعه دعوت به عضویت درکتابخانه نمودند وخواندن کتاب رادربرنامه روزانه عاملی برای افزایش سطح فرهنگ وتفکراعضای خانواده دانستند.
اسماعیل اسلامی در ادامه یکی از عوامل جذب مخاطبین را منوط به ایجاد فضایی آرام و زیبا دانست و خاطرنشان کرد : نشاط و شادابی محیط کتابخانه می تواند در جذب مخاطبین و ارائه خدمات بهتر به کاربران مفید و مؤثر باشد وازمردم خواسته شدکه درتکمیل یکی ازطبقات فرهنگسراء این شهرنهایت تلاش وپیگیری را راداشته باشندکه بعداز35سالی که ازساخت کتابخانه فعلی می گذرداین کتابخانه باهمت مردم ومسولین بخش جابه جاشود
لطیفه های زیبابرای نگاه قشنگتان
خبرنگار: چرا قبل از هر بازی به حمام می روی؟
فوتبالیست: برای اینکه گلهای تمیز بزنم.!!!!
وخورم
یارو میره تو جنگل میگه مو شیر و پلنگ، وخورم!
یکدفه شیره نعره میکشه طرف میگه: مو گاهی وقتا غلط زیادی هم موخوروم.
قصاب
یارو میره خواستگاری. ازش می پرسن چه کاره ای؟ روش نمیشه بگه قصاب، میگه لوازم یدکی گوسفند دارم!
خیار
به غضنفر میگن: یه میوه خوشمزه، آبدار و شیرین نام ببر؟
میگه: خیار!
بهش میگن: خیار کجاش آبدار و شیرینه؟
حیف نون میگه: با چایی شیرین بخور، نظرت عوض میشه!
کجا به دنیا اومدی؟
جمشید از دوستش می پرسه: تو کجا به دنیا اومدی؟ دوستش می گه تو بیمارستان. جمشید می گه: آخی! مریض بودی؟
دزدی
سه نفر میرن دزدی! صابخونه بیدار میشه و دزدا میرن هر کدوم تو یه گونی قایم میشن! صابخونه میاد و به گونی اول لگد میزنه... صدای نون خشک در میاره! به دومی لگد میزنه ... صدای گردو در میاره! به گونی سوم لگد میزنه ... هیچ صدایی در نمیاد ... دویاره محکمتر لگد میزنه ... باز صدا نمیده!؟ دفعه سوم که لگد میزنه یارو با عصبانیت میاد بیرون میگه بابا ... آرده ، آرد ... آرد صدا نداره! میفهمی؟
علت زود خوابیدن
فریدون شبها زود می خوابیده، دوستش ازش می پرسه: چرا زود می خوابی؟
فریدون میگه: دیدم من که نمی تونم صبحها زود بیدارشم، گفتم اقلا شبها زود بخوابم!
آوار
هر کاری میکردن غضنفر رو از زیر آوار زلزله بیرون بیارن نمی گذاشته، فقط هی داد میزده من کاری نکردم به خدا، فقط سیفونو کشیدم!
زندگی
غضنفر داشت واسه دوستش تعریف میکرد: آره، چند وقت پیش داشتم توی جنگل می رفتم، که یک دفعه یک شیر وحشی بهم حمله کرد، منم نتونستم فرار کنم اونم گرفت منو و خورد.
دوستش میگه: آخه چطوری میشه؟ تو که الان زنده ای و داری زندگی می کنی!!
غضنفر میگه: ای بابا، چه زندگی؟ تو هم به این میگی زندگی!؟